پاکیزه ساختن از آلودگی و پلیدی، پاکیزه کردن، شستن چیزی و چرک آن را گرفتن، صاف کردن، خالص کردن، آشغال و نخالۀ چیزی از قبیل گندم یا جو و امثال آن ها را جدا کردن، ستردن، زدودن، محو کردن چیزی از روی چیزی دیگر، پاکیدن
پاکیزه ساختن از آلودگی و پلیدی، پاکیزه کردن، شستن چیزی و چرک آن را گرفتن، صاف کردن، خالص کردن، آشغال و نخالۀ چیزی از قبیل گندم یا جو و امثال آن ها را جدا کردن، ستردن، زدودن، محو کردن چیزی از روی چیزی دیگر، پاکیدن
طالح. بدکردار. مقابل پاکمرد به معنی صالح: خروشید گرسیوزآنگه به درد که ای خویش نشناس ناپاکمرد. فردوسی. فرستاده را گفت رو باز گرد بگویش که ای خیره ناپاکمرد. فردوسی. از آن روزبانان ناپاکمرد تنی چند روزی بدو باز خورد. فردوسی
طالح. بدکردار. مقابل پاکمرد به معنی صالح: خروشید گرسیوزآنگه به درد که ای خویش نشناس ناپاکمرد. فردوسی. فرستاده را گفت رو باز گرد بگویش که ای خیره ناپاکمرد. فردوسی. از آن روزبانان ناپاکمرد تنی چند روزی بدو باز خورد. فردوسی
محو کردن، زدودن -1 با دست یا با زبان یا آلتی چیزی را از چیزی بردن چنانکه مرکب را از کاغذ و کلمه را از نامه و مانند آن زدودن ستردن محو کردن، خالی کردن تهی کردن، نظیف کردن تزکیه تنقیح، روفتن تمیز کردن نظیف کردن، نمازی کردن پاک کردن از پلیدی طاهر کردن استنجاء، صاف کردن خالص کردن
محو کردن، زدودن -1 با دست یا با زبان یا آلتی چیزی را از چیزی بردن چنانکه مرکب را از کاغذ و کلمه را از نامه و مانند آن زدودن ستردن محو کردن، خالی کردن تهی کردن، نظیف کردن تزکیه تنقیح، روفتن تمیز کردن نظیف کردن، نمازی کردن پاک کردن از پلیدی طاهر کردن استنجاء، صاف کردن خالص کردن